روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

تمام می شود این روزهای طولانی

 تازگیها چه ساده از هم می پاشم ...  

چه زود... !!!  

 تنهایی ، درد بزرگی است   

 چراغ ها را خاموش کن لعنتی .. . شاید بعضی چشمها ،  

حوالی شانه های تو ، میهمانی از جنس بغض را به انتظار نشسته باشند 

 نیستی .... 

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییچوقت نبوده ای 

  

می دانم ...  

دل نازک شده ام ..

به تلنگری می شکنم ..

می خواهم به همان حصار سرد و بی روح خودم برگردم ...

انتظار زیادیست خواستنت در این لحظه های سیاه .. ؟

 

بودنت به اندازه یک کلمه چند حرفی

نمی دانم ... شاید هم هست ...   

کسی چه می داند ...  

نمی دانم ..

 

فقط می دانم که دلم می خواست باشی ...

 

 به اندازهء یک کلمه فقط .. 

از پشت تمام این فاصله های دور حتی .... و نیستی ...

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییییچوقت  هم نبوده ای ...

لعنتی ... دلم شکست .... 

کسی نیست ...  

 

از همه دلم گرفته ...   

 از تو ... که رفتی و حالا  برای من  

 خط و نشان برف نیامده و زمستان سرد می کشی ..

و از تو که .....  

تمام می شود این روزهای طووووووووووووولانی ....  

 تمام می شود این روزهای طولانی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ

من از این شعرت هم خیلی خوشم اومده این روزا همش به آدمای باحال برخورد میکنم
کاش این روزای طولانی تموم میشد

باحالی از خودته:دی
ولی راستش به نظرم اینا شعره!!!! اگه قرار بود تموم بشه که میشد
آخره ناامیدی بود نه؟!!!
ولی بازم باید امیدوار بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد