روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

۱۸۱

خسته شدم از دست خودم ...

از این همه اعتماد که جز بی اعتمادی ندیدم ! 

از این آدمهایی که محبت بهشون حرومه 

و از خودم که نمی تونم جلوی این همه نامردی سکوت نکنم 

کاش می تونستم اینجوری نباشم 

کاش...

نظرات 1 + ارسال نظر
دکتر خودم شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

وقتی اینجور میشی،
سعی میکنی که دیگه به کسی محبت نکنی،
تو هم یه گرگ باشی،
اینجاست که یکی پیدا میشه،
دقیقا مثه قبل خودت،
و به تو اعتماد میکنه،
و تو بهش بی اعتمادی،
تو دلش رو میشکنی،
و اون تصمیم میگیره که دیگه به کسی محبت نکنه،
یه گرگ باشه،
و همین طور!
زندگی بس ناجوانمردانه پیچیده است نازنین!

اره متاسفانه همین جوریه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد