روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟ 

 گفتمش دل مال تو، تنها بخند 

 

خنده ای کرد و دل از دستم ربود 

تا به خود باز آمدم او رفته بود 

 

دل ز دستش روی خاک افتاده بود 

رد پایش روی دل جا مانده بود...

 وقتی هیشکی تو را نمی فهمه ... 

هیشکی بهت حق نمیده ناراحت باشی و دل شکسته ...

حتی اونی که توی نکبت بارترین روزای زندگیش کنارش بودی 

حتی اون...  

 

 

همه دوستتن تا وقتی خوشحالی و یه لبخند احمقانه روی لباته!! 

وقتی توی تنهاییاشون کنارشونی 

یادت نمیاد شبایی که پشت تلفن هق هق گریه هاتو همین احمق ساده دل می شنید و پا به پات اشک می ریخت...

 آره خوب نبایدم یادت بیاد ...

شاید خیلی زود ناراحت میشم 

 

ولی خیلی زودتر از اون فراموش می کنم...

تغییر

تغییر کردن خیلی سخته! 

ولی امروز سعی کردم کمتر از اون لبخندای ژکوندی تحویل بدهم 

به آدما همون قدر که باید بها بدهم 

مهربونی هامو کم کنم 

سعی کردم  

دلم میخاد حس های خوبو تجربه کنم 

از این تکرار خسته شدم 

دلم تازگی  میخاد 

کاش میشد همون بهار شاداب همیشه باشم 

دیگه هیچ حسی توی صورتم نیست 

 من که همیشه چشمام پر از انرژی بود 

با نگاهم با همه حرف می زدم 

حالا ...