میدونی ...
خیلی بهم بدهکاری
خیلی زیاد
اون همه اعتمادیو که میدونستی خدا هم حتی بهت نداره
اون همه علاقه ایو که قسم می خوردی مادرتم به نداشته
و اون هم یکرنگی را که مطمئنم زلالی صافترین آبها نداره
اما من ...
من چی بهت بدهکارم؟!
کاش جایی برای بخشش بود
خسته ام از سوختن و نالیدن و نفرین های شبانه
خسته ام از تصور اینکه امشب کنار کی و کجا و چه جوری واست صبح میشه ...
که روزات با یاد کی شروع میشه ...
بغض میگیره وقتی یادم میاد دیگه هیچوقت با شنیدن اسمم دلم هری نمیریزه پایین چون میدونم دیگه صدام نمی کنی ...
باید تموم بشه .آره . ولی کندن و بریدن سخته...