روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

وقتی هیچکس و هیچ چیز نمی تونه خوشحالت کنه... 

 

 

 

الان از اون وقتاست  

 

( فک کنم تکراری بود.مگه نه؟ )

 

 

ـــــــــــــــــــــــــ 

ولی شاید بهتره بگم:  

وقتی هیچکس و هیچ چیز نیست که خوشحالت کنه... 

نظرات 5 + ارسال نظر
صارم پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ب.ظ

http://seemorgh.blogsky.com/
به پایان فکر نکن اندیشیدن به پایان هر چیزی شیرنی حضورش را تلخ می کند .پس بگذار پایان تو را غافل گیر کند درست مثل اغاز

دکتر خودم جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

اون دومی درده‌ها،
یعنی خدا نیاره اون روز رو.
خیلی سخته.
خیلی!

:(
خوب اومده که نوشتم دیگه...

دکتر خودم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ

خدا نکنه بهار اون روز برات بیاد،
حالا که حداقل چندتا دوست سایبری داری،
یه وبلاگ داری،
شکر کن دختر.

خوب اره
گاهی که خیلی دل آدم میگیره دیگه همه نکته های مثبت را هم ندیده میگیره...

دکتر خودم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ

قبول دارم /:
اونطور مواقعی رو اصلن دوست ندارم.
آرزو میکنم نه برا خودم و نه برا تو اصلن پیش نیاد.

منم دوست ندارم ولی حسش گاهی میاد کاریشم نمیشه کرد دیگه...

بابک چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ق.ظ

اِه؟ پس من کجا بودم بهار؟

!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد