روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

امروز


میان نبش قبر خاطره ها و کلام ها


هر چه گشتم


نشانی از عشق تو نبود


من بودم


که با کلمات فریاد می زدم  ...


و تو بودی


که گویا با زبان من بیگانه ای


خودت خواستی فقط خاطره باشی


ولی کاش خاطره بودن را بلد بودی


...


نظرات 2 + ارسال نظر
بابک شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ

شاید همین است که می گوئی

:(

دکتر خودم شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ب.ظ

ای کاش چیزی از تو در یادم مانده بود،
خاطره خوبی هم نشدی.

:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد