روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

درست توی لحظه ای که فکر می کنی آزاد آزادی  

و می تونی بدون تعلق زندگی کنی   

یه چیزی توی اعماق وجودت فریاد می زنه : 

من نمی تونم  

...

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ

فضول

؟!!

آقاپسر یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.aghapesar.ir

از این فکرا نکن کلا :دی ... چون همیشه اون اعماقیه داد رو میزنه :دی

متاسفانه همین طوریه که میگی
ولی دوست داشتم اونجوری بود

مریم یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ب.ظ http://takhodaa.blogsky.com

اگر دل را کنار می‌گذاشتیم تمام تعلقات کنار می‌رفتند.
مشکل همین "من نمی تونم" است!
دل را "نمی‌توان" کنار گذاشت!

اره تلاش ها بیهوده است...
متاسفانه

آقاپسر یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.aghapesar.ir

بهارجان من کامنت ها رو زود به زود میخونم ولی تا جواب ندم تایید نمیکنم ... الان تاییدیده شد :-) ببخش که دیر شد ...

خوب باشی

من خودمم وقتی بخوام حتما جواب بدم شاید بذارم واسه وقتی که فرصت جواب دادن باشه.اون کامنتم شوخی بود
مرسی

بابک دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ق.ظ

کلا ما آدمها نمی تونیم
بشین زندگی کن و به چیزای دیگه فکر نکن
بزار فیلسوفا به فلسفه زندگی فکر کنند مثل ما خیلی ها هستن که حتی نمی دونن واسه چی زندن ؟!:دی

حقیقت همیشه تلخه
یعنی به نظرت حتی نمیدونیم واسه چی زندگی می کنیم؟!!!
تا این حد یعنی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد