روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

12-90

 
شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟   
 مادرم سینی چایی در دست 
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من 
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست 
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم  
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است 
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ  
 
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت  
 
 
 
زندگی درک همین امروز اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند 
 
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست  
 
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم 
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم 
 
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم 
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست 
 
 
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد  
 
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت  
 
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست 
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد  
 
قدر این خاطره را دریابیم
.....
                                                                                                                           سهراب سپهری
 
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
نظرات 3 + ارسال نظر
بابک پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ

بله بله با سهراب موافقم
زندگی همین هاست که می گفت

:)

مریم یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ

خودت سرچشمه ی آرامش،وبلاگتم پر از آرامش...احیانا شما هر روز با خدا ملاقات ندارید؟:‏)‏

مرسی مریم جون شما خیلی خیلی لطف داری خانومی

بهار شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ

بهار گوشیمو جا گذاشتم.

کجایی الان ؟
همین جا واسم کامنت بذار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد