-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 12:02
دلم میخاد ... دلم میخاد ... واقعاْ دلم چی میخاد؟ !! ـــــــــــــــــــ تو میدونی دلت واقعاْ چی میخاد؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 18:31
دلم یه جای آروم میخاد٬ بی سرو صدا٬ هیشکی نباشه یک ساعت کنار آب چشمامو ببندم و آروم بشم بدون فکر به هیچی آرامش بگیرم ولی کی این روز و این ساعت میاد واقعاْ نمیدونم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 23:38
دیگه حتی جایی واسه لبخند زدن به حماقت ها نمونده. . . پ . ن : تازگی وقتی بهت فکر می کنم از خودم متنفر میشم . . .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 17:00
این که بدانی در راه درستی هستی یک چیز است امااینکه فکرکنی راه درست فقط همین است چیز دیگری است...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 15:08
دیدید توی یه جمع چند نفره یکی که حرف میزنه با اینکه مخاطب خاصی نداره فقط به یکی نگاه می کنه؟! خوب هیچی فقط می خواستم بگم کارش خیلی زشته:دی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 10:44
درست توی لحظه ای که فکر می کنی آزاد آزادی و می تونی بدون تعلق زندگی کنی یه چیزی توی اعماق وجودت فریاد می زنه : من نمی تونم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مهرماه سال 1389 21:21
امروز میان نبش قبر خاطره ها و کلام ها هر چه گشتم نشانی از عشق تو نبود من بودم که با کلمات فریاد می زدم ... و تو بودی که گویا با زبان من بیگانه ای خودت خواستی فقط خاطره باشی ولی کاش خاطره بودن را بلد بودی ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مهرماه سال 1389 16:40
برای خریدن لباس های پاییزی امسال دقت کنید: لباسهایی بخرید با جیب های به بزرگی دو دست شاید همین پاییز عاشق شدید ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 21:38
گاهی که دلم برایت تنگ میشود در دلم غوغا می شود و تو نیستی و فکر میکنم حتی اگر بودی.... مگر فرقی داشت؟! تو کِی به داد دل تنهای من رسیدی که حالا برسی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 16:09
گفتم که برای برگشتن کسی تلاش نمی کنم پس خودتو اینقد اذیت نکن ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 12:58
کم نیستنــــــــــ دوستــــــــــایی که فقط موقع تنها شدنـــــــــ ـ شون ـ دوست خوبــــــــ شون میشیــــــــ ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 10:44
میگم تا یادم بمونه: این دیوانگیست ... که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم این دیوانگیست ... ک ه همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم این دیوانگیست ... که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه یکی از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 10:24
از دروغ متنفرم ولی بهم ثابت شده تمام کسایی که میگن از دروغ بدشون میاد از همه دروغگوترن ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 12:46
کلافه ام بیشتر از هر روز از دست خود خود خودم کلااااافه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 11:26
خدا جونم قربونت برم تو که همه چی دادی٬ دستت درد نکنه یه کم جسارت و جرئت هم بده قول میدم تلاشمو بکنم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 22:09
همین روزا بود... وقتی که پروانه زیبای من رفت توی پیله اشو یک کرم زشت دوست نداشتنی به جاش متولد شد... یادت که هست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 09:55
ـ تو چت شده؟ + من؟!!! ـ آره .یه جوری شدی + نه دارم به حرفای تو فکر می کنم ... ـــــــــــــــــــــ چی میتونم بگم جز توجیه سکوتم! نمیخوام بیشتر از این ضعف نشون بدم ولی حتی از پشت تلفنم صدام تابلوئه که دیگه اون آدم سابق نیستم هیچ انرژی نمونده.... وقتی روزا رنگ تکرار میگیرن و کارایی که دوست نداری را کنار ادمای دوست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 مهرماه سال 1389 17:37
داشتم میرفتم خونه که رفتم وبلاگ یه دوست قدیمی... کسی که وبلاگ قبلیمو می خوند ولی الان از این یکی بی خبره... چند بارم خواسته ادرس این وبلاگو بهش بدم که من... وقتی یه آدم میگه له شدم یعنی چی؟ نه که بچه باشه و یه عصبانیت آنی باشه ها !نه! یه آدم بالغ با یک زندگی که شاید وقتی از دور بهش نگاه می کنی پر از موفقیت و آسایشه !...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 مهرماه سال 1389 16:03
... ـــــــــــــــــ باز هم خطوطی که پاک میشه و پستی که حذف!
-
شبانه نوشت
جمعه 9 مهرماه سال 1389 01:14
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 23:25
هوا گرفته بود و باران میبارید کودکی اهسته گفت : خدا گریه نکن درست میشه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 13:18
گنجشکی را می شناسم که عاشق مترسک شده چون از این شاخه به آن شاخه پریدن خسته است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 10:08
وقتی هیچکس و هیچ چیز نمی تونه خوشحالت کنه... الان از اون وقتاست ( فک کنم تکراری بود.مگه نه؟ ) ـــــــــــــــــــــــــ ولی شاید بهتره بگم: وقتی هیچکس و هیچ چیز نیست که خوشحالت کنه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 09:56
دلم می خواست ادمی بود که ارزش تلاش برای موندن را داشت ولی نمی بینمش! نیست! ـــــــــــــــــــــــــ اون یکبار هم یه اشتباه بود ـــــــــــــــــــــــ هیشکی اینقدر ارزش نداره هیشکی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 09:41
گاهی وقتها یه اتفاق - هر چند کوچیک - میون این همه زندگی تلخ باعث شادی و دلگرمی میشه! شاید تو - آره خودت - همون اتفاق کوچیکه یه نفر دیگه باشی!!! بهتر نگاه کن تا زندگی تلخ ِ کسی رو تلخ تر نکنی ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 17:10
داشتم از تعریف دوستام از آرامش چهره و صدام می گفتم ... اینکه همیشه سنگ صبور بودم ... اینکه همیشه درددلا را گوش دادم... یه دفعه ساکت شدم و فکر کردم چه بد که همیشه توی غصه ها شریک بودم... کجاست دوستی که توی شادی هاشم شریکم کنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 17:02
میدونی ... خیلی بهم بدهکاری خیلی زیاد اون همه اعتمادیو که میدونستی خدا هم حتی بهت نداره اون همه علاقه ایو که قسم می خوردی مادرتم به نداشته و اون هم یکرنگی را که مطمئنم زلالی صافترین آبها نداره اما من ... من چی بهت بدهکارم؟! کاش جایی برای بخشش بود خسته ام از سوختن و نالیدن و نفرین های شبانه خسته ام از تصور اینکه امشب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 16:48
می نویسم و باز . . . تنها جایی که مشتاق نگه داشتن درد دلهای منه Draft گوشیمه ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 12:16
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 15:10
چه دل گنجیشکی شدم بهونه هام واسه شادی و غم خیلی خیلی کوچولون...