-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 09:13
صمیمیت یه تواناییه توانایی که خیلی وقته قدرتشو از دست دادم کلی مانع هست که نمیذاره به هیشکی به اندازه ای که اسمشو گذاشت صمیمی نزدیک بشم. کنار دوستام می شینم و فقط گوش میدم تلفن که میزنم همیشه شنونده ام ... اینجا که میام با دو سه تا جمله تمومش می کنم... می ترسم دیگه نتونم همون آدم سابق بشم شاید م از اول همینطوری بودم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 16:27
دلهای پاک اشتباه نمی کنند سادگی می کنند ................ امروز سادگی بزرگترین اشتباه دنیاست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 11:39
چه قدر امروز دلگیره چقدر من بی تابم نمیدونم چم شده
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 10:56
دنبال چیز تازه ای میگردی؟!! ــــــــــــــــــــــــــــ هی گوشیتو نگاه می کنی! ایمیلت را چک میکنی و جی میل و بلاگ و مسنجر و... نه همه چی مثل همیشه است... نه مطلبی برای خواندن نه حرفی برای گفتن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همه اش تکرار است و تکرار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 10:35
تو فکر حسای خوبم کسی میدونم چه جوری و کجا باید پیداشون کنم؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مهرماه سال 1389 16:09
به قول یه بنده خدایی می گفت تو اگه از چیزی یا کسی خوشت نیاد نمی تونی نشون ندی! ــــــــــــــــــــ میدونم که این یه نقطه ضعفه! و به قول خیلیا تنها نقطه ضعفم ( فکر کن یعنی من همه ی همه ام نقطه قوته !!! فقط این یه نقطه ضعفو دارم!!! ) ــــــــــــــــــــ حالا واقعا نمیتونم این جو و آدماشو تحمل کنم و فکر کنم با تمام...
-
خیلی ساده
شنبه 3 مهرماه سال 1389 13:01
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مهرماه سال 1389 11:29
صبح موقع اومدن سر کار باز هم متاسفانه چشمم به جمال نورانی همکار دلبندم منور شد! ایشان فرمودند که بهتر است برای دیر نرسیدن با تاکسی برویم من هم قبول نمودم! بعد از پیاده شدن از تاکسی ایشان مثل همیشه بدون توجه به حضور به بنده با گامهای بلند از من جدا شده و راهی پل شدند! من هم در پی ایشان البته با عجله و نه با آن گامهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 12:03
وقتی لبخند گرمم با یه حرف٬ یه تصویر٬ یه بو ٬ یه صدا ... که خاطره ای از تو را زنده می کنه رو صورتم یخ می کنه و می ماسه... الان کجای این دنیای بزرگی... و باز هم این آهنگ ابی توی ذهنم تکرار میشه : چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره... کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 12:30
کاش منم مثل تو دوست عزیز بلد بودم دورو باشم اونوقت چقدر دوست داشتنی تر بودم .مگه نه؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 16:02
میون یه دو راهی بد جوری موندم همه اش به ادامه تحصیل فکر می کنم و میگم بی خیال کار بشم از اون طرف میدونم برای فوق خوندن خیلی هم راحت نیست. و قبول شدنش هم و بعد از همه مهم تر هزینه هاش.... راستش ناراضی بودن از جو کاری جدیدم بیشتر مصرم کرده برای این تصمیم و اینکه همیشه دوست داشتم فرصتی باشه برای ادامه دادن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 08:37
دیشب یکی از بهترین شبا بود برای دوستی که بدترین روز و شبا کنارش بودم ولی آدما خیلی زود فراموش کی کنن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 12:15
سلام سلام من برگشتم... بعد از یک هفته مرخصی! یک هفته فراغت از همه چی٬ کار و زندگی و آدما و ... البته نه همه چی همه چی... فکرا دنبال آدم میان حتی توی مرخصی و هیچی بهتر از این نیست که وقتی برمیگردی کلی ایمیل داشته باشی و ببینی آدمایی چشم انتظارت بودن و شاید نگران .مرسی واقعا خوشحال شدم. فقط لحظه شماری می کردم وبلاگو باز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 17:04
دقت کردید توی این سریال جراحت به جز بارش شهاب سنگ و زلزله و چند بلای آسمونی دیگه هر روز داره چند تا اتفاق بد توی زندگی اینا می افته؟!!!! آخه من نمیدونم واقعا نویسنده اش چی فکر کرده؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 17:01
یه آدم ... اومده توی نظرات یه نظر گذاشته. بعد من هر چی میام نظراتو باز می کنم می بینم اااااا یه صفحه سفید میاد . دو سه بار رفتم و امدم می بینم بازم همون جوریه بعد که خوب نگاه می کنم می بینم صفحه اسکرول خورده و یه ادم ناحسابی(حالا که دلش میخاد) اومده ۳۰۰۰ تا از این اسمایلا پشت سر هم گذاشته !!!!! عجبا!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 08:28
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 12:42
بعضی بوها آدمو میبره توی حس های خوب گاهی یاد دوران کودکی٫ گاهی یه آدم٫ گاهی یه خاطره الان یه دختری از کنار گذشتم سر تا پاش بوی آدامس خرسی میداد. وااااااااااااااا ی که این بو آدمو دیوونه می کنه. بوی یاس٫ بوی خاک بارون خورده٫ بوی خورشت قرمه سبزی٫ بوی عطر آدمایی که دوسشون داری و الان کنارت نیستن.... الان دیگه یادم نمیاد....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 08:52
هیچ حسی به اندازه قدر شناسی به آدم لذت نمیده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 11:10
میثم عزیز (دکتر خود خودم ) منو به یه بازی وبلاگی دعوت کرده، بازی اینجوریه که به سه تا سوال باید جواب بدین : ۱) احمق ترین فرد از دید شما چه کسی است؟ ۲) خوشبختی یعنی چه؟ ۳) اگر حق انتخاب داشته باشید کدام کشور را برای زندگی انتخاب می کنید و چرا؟ بعد هم باید ۱۰ نفر رو هم به بازی دعوت کنه. (این قانون خیلی سخته که فکر کنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 08:42
چه هفته دلگیری شروع شده....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 12:41
ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن : که گلدان را آب باید داد ... ساده است ٫ بهره جویی از انسانی! دوست داشتنش بی احساس عشقی! با دیگران زیستن و او را به خود وانهادن و گفتن : که دیگر نمی شناسمش... باری ساده است ... زیستن ساده است و پیچیده نیز هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 15:41
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 09:00
تفاوت است بین خواستن و دوست داشتن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 08:36
صبح با فریادهای آسمون بیدار شدم... یه کم بیشتر اشک نریخت ولی از فریادهاش معلوم بود بدجوری دلش پره... بعدش خیلی صاف و آبی شد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 13:36
ترک عادت های بد بهونه های خوب میخاد.... !!! جمشید هاشم پور(آواز قو)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 14:31
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.... از کلاغ روی بام خانه ات سراغم را نگیر... او برای تصاحب تکه پنیری سالهاست دروغ می گوید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 15:52
و خداوند قومی نچسب تر از اصفهانی ها نیافرید!!! فکر کن ۸-۹ ساعت باید باید کنار یه همکار نچسب و سرد اصفهانی روزتو بگذرونی !!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 14:28
نوشته: همین که دور میشی حتی یه قدم از من نمیدونم چرا بد میشه احساسم تحمل کن یه کم بی طاقتی هامو نذار هیشکی بگیره تو دلت جامو و تو دلم جاتو .... خیلی جالبه ها! خدا جنس شما را خودخواه آفریده تقصیر تو نیست ولی بهار دیشب مرد وقتی بعد از تمام سردی هات٫ بغض تلخشو تا آخر شب تنهایی گریه کرد و هیچی نشنید ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 12:13
تو را خدا ادامه نده ! من ترجیح میدم این تنهایی با آرامشو ، به بودن کنار آدمایی مثل تو که می شکنن و لهت می کنن موقعی که به خواسته هاشون نمی رسن! ندیده می گیرن تو و احساستو ! محبت هاتو! دوست داشتنتو ! و با تلخی کلامشون خوردت می کنن... همین تویی که موقع هق هق های شبونه کنارشون بودی و همدلی کردی همین تویی که تنها محرم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 08:16
شنیدن بعضی حرفا سنگینه! ولی اگه همین حرفو از کسی بشنوی که توقعشو نداری، داغوون میشی... یکی از همسایه ها نوشته بود حیف احساس که واسه بعضی ها خرح بشه حالا من میخواهم بگم: حیف احساس که واسه هر کسی خرح بشه ...