-
۱
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 16:46
خسته ام از این دنیا و آدمای واقعی دوست نداشتنیش!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 09:17
دلم گرفت وقتی دیدم مجبوری احساستو یه جوره دیگه بهم نشون بدی... جوری که بودنتو قبول کنم... و بازم بمونم...
-
۷
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 15:58
وقتی تلخی تنهایی ته گلوتو می سوزونه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 15:32
از راه که می رسم روی تختم دراز می کشم اشک ها یکی یکی از گوشه چشمام سرازیر میشه و فکر می کنم به ... اشک ها میاد و گردنم خیس میشه و فکر می کنم به... به خودم اجازه نمیدم فکرم ادامه پیدا کنه ولی جلوی اشکامو دیگه نمی تونم بگیرم... و این قصه هر روز تکرار میشه ... و تو ... خیلی دور تر از من داری لبخند میزنی به زندگی جدیدت...
-
۹
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 08:37
وقتی واسه ثابت کردن دروغامون ، واسه از بین نرفتن رابطه هامون وقتی واسه از دست ندادن یه دوست خوب دروغ می گیم!!! قسم می خوریم به تمام چیزایی که تا حالا واسمون مقدس بودن... . . . تو باشی قبول نمی کنی ببخشی؟!!!
-
۱۰
شنبه 23 مردادماه سال 1389 15:20
زندگی سخت میشه وقتی مجبوری تنها بذاری کسی را که توی تنهاییاش کنارش بودی ولی حالا دیگه باید به نبودنت عادت کنه... گاهی باید پا رو دلت بذاری(نه اینکه تا حالا هیچوقت این کارو نکردم!!!)
-
۱۲
جمعه 22 مردادماه سال 1389 12:22
محیط جدید با تجربه های جدید باید عوض بشم باید اینجا هیچیش شبیه اونجا نیست... حتی اینکه امروز جمعه است و من سر کارم! ولی جدایی از خاطرات ...بهترین قسمتشه...
-
۱۳
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 18:08
لعنت به این دل که اگه نگیره روز و شب نمی کنه ... به خدا خسته شدم از دستش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 18:19
وقت رفتن که میشه همه چی دلگیره همه چی حتی لبخندا پر بغضه... و کلی خاطره از ادما و حتی میز و صندلیا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 15:34
چقدر این موج احساسات پرنوسانه!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 08:59
وقتی تمام فکرت پر از تنهایی های روزمره است و هیچی خوشحالت نمی کنه....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 08:53
اینجا را دوست ندارم(محل کار جدیدمو) اونجا هم که بودم حضور خاطراتت دیونه ام می کرد ... ...... هیچ کدوم قابل تحمل نیست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 16:14
چیه لعنتی؟!! دلت تنگ شده؟ !!! دست از سرم بردار... بذار بتونم فراموش کنم می تونستی زنگ نزنی !مگه نه؟ ولی زدی... بذار برم و رفتنتو فراموش کنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 16:02
تو رفتی ولی هنوز یه چیزایی هست یه درد سنگین توی این حجم استخوانی قفسه ی سینه ام ... کلی خاطره ... پلاکی که حتی حاضر نیستم شکسته اشو از روی قلبم جدا کنم.... و یه دنیا بی اعتمادی و حسرت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 15:36
حق با شماست من هیچ گاه پس از مرگم جرات نکردهام که در آیینه بنگرم و آن قدر مرده ام که هیچ چیز، مرگ مرا دیگر ثابت نمی کند! فروغ فرخزاد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 14:14
دیروز فهمیدم همتون مثل همید من توقعم زیاده همیشه بدم میومده از این جمله ولی واقعیت داره : همه اتون مثل همید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مردادماه سال 1389 16:54
کاش میشه زمان آخر خطو خودمون تعیین کنیم... . . . من خیلی وقته میخام امروز اخر اون خط باشه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 12:17
دلتنگی واسه تمام چیزایی که یه روز بودن و حالا تصمیم گرفتی نباشن... بغضی که با گاز گرفتن پشت دستت قورتش میدی... و آدمایی که باید کنارشون بذاری! تا بتونی دوباره شروع کنی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 12:15
وقتی میاد که دیگه حتی منتظر هم نیستی اونروز اومده... خیلی وقته... او
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 15:20
روزای مزخرف پشت سر هم... و من که اینقدر حساس شدم که با یه تلنگر میشکنم و اشکام سرازیر میشه از این گریه ها خسته شدم نمی خام ضعیف باشم نمی خام ضعیف به نظر برسم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 10:49
بهش گفتم هر وقت به ساعت نگاه کردی و ساعت و دقیقه یه عدد و نشون داد یعنی کسی که دوستت داره هرجای این دنیا باشه الان داره به تو فکر میکنه گفت چه بیمزه گفتم خوب رومانتیکه خندید . . . و من مدتهاست از نگاه کردن به ساعتی که دو عدد جفتو نشون میده نمی فهمم کدوم ادم کجای دنیا به من فکر می کنه؟...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 10:43
وقتی حس می کنی برخلاف چیزی که میگن اصلا خواستنی نیستی! واسه هیشکی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 15:23
راستی الان عزیز من سرت رو شونه ی کیه صدای خنده های تو الان تو خونه ی کیه روزای خوب زندگیم تمومشون صرف تو شد می گفتی راهمون جداست آخرشم حرف تو شد نمی خواهم به اینا فکرکنم! چون خیلی اذیتم می کن.ه ولی فکره دیگه.نمیشه گفت نیا....!
-
مردمانی که...
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 14:17
دلم میگیرد از مردمانی که پشت لبخندهای امروزشان پچ پچ های دیروزشان نهفته است و پشت محبت های امروزشان،نیرنگ دیروز ها ... و خوشحال می شوم وقتی می شنوم: ـ بزرگترین عیبت این است که احساست را نشان می دهی!!!! و متاسف! که کاش من هم مثل این جماعت بلد بودم احساسم را پشت لبخند دروغینی پنهان کنم...!!! کاش بلد بودم تظاهر کنم.شاید...
-
قالب جدید
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 10:03
بازم قالبمو عوض کردم، ولی این قالبو خیلی دوست دارم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مردادماه سال 1389 17:10
گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو، تنها بخند خنده ای کرد و دل از دستم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود رد پایش روی دل جا مانده بود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مردادماه سال 1389 15:54
وقتی هیشکی تو را نمی فهمه ... هیشکی بهت حق نمیده ناراحت باشی و دل شکسته ... حتی اونی که توی نکبت بارترین روزای زندگیش کنارش بودی حتی اون... همه دوستتن تا وقتی خوشحالی و یه لبخند احمقانه روی لباته!! وقتی توی تنهاییاشون کنارشونی یادت نمیاد شبایی که پشت تلفن هق هق گریه هاتو همین احمق ساده دل می شنید و پا به پات اشک می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مردادماه سال 1389 14:49
شاید خیلی زود ناراحت میشم ولی خیلی زودتر از اون فراموش می کنم...
-
تغییر
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 12:21
تغییر کردن خیلی سخته! ولی امروز سعی کردم کمتر از اون لبخندای ژکوندی تحویل بدهم به آدما همون قدر که باید بها بدهم مهربونی هامو کم کنم سعی کردم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 15:09
دلم میخاد حس های خوبو تجربه کنم از این تکرار خسته شدم دلم تازگی میخاد کاش میشد همون بهار شاداب همیشه باشم دیگه هیچ حسی توی صورتم نیست من که همیشه چشمام پر از انرژی بود با نگاهم با همه حرف می زدم حالا ...