روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

وقتی لبخند گرمم با یه حرف٬ یه تصویر٬ یه بو ٬ یه صدا ... 

که خاطره ای از تو را زنده می کنه رو  

صورتم یخ می کنه و می ماسه...  

الان کجای این دنیای بزرگی... 

 

 

 

و باز هم این آهنگ ابی توی ذهنم تکرار میشه :

 چیزی بگو اما نگو 

از مرگ یاد و خاطره... 

    کابوس رفتنت بگو  

    از لحظه های من بره 

      ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مانی شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ق.ظ http://manihastam.blogsky.com

خیلی عاشق بودیا که اینقده ازش مینویسی

اما تعریف مشخصی از عشق داری؟

خوب آره خیلی زیاد...
راستش توی جواب سوالت فکر کنم اگه بشه عشقی و تعریف کرد دیگه اسمش عشق نباشه.عشق یه حسه
میشه یه حس را با حالت های ظاهریش یا تاثیراتش تعریف کرد ولی واسه ی خودش فکر نمی کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد