هر بار که کودکانه دست های کسی را گرفتم
گم شدم
آنقدر که در من هراس از گرفتن دستی است
هراس از گم شدن نیست
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اونجا شد
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هرشب هر دستاتوبه آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگی های من،تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری ،تظاهر می کنم هستی
تو آهنگ سکوت تو، به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست فقط تصوری می بینم ...
یه حسی از تو در من هست، که میدونم تو را دارم
واسه برگشتنت هر شب در رو باز میذارم
....