خسته ام از این دنیا و آدمای واقعی دوست نداشتنیش!
دلم گرفت وقتی دیدم مجبوری احساستو یه جوره دیگه بهم نشون بدی...
جوری که بودنتو قبول کنم... و بازم بمونم...
وقتی تلخی تنهایی ته گلوتو می سوزونه...
از راه که می رسم روی تختم دراز می کشم
اشک ها یکی یکی از گوشه چشمام سرازیر میشه و فکر می کنم به ...
اشک ها میاد و گردنم خیس میشه و فکر می کنم به...
به خودم اجازه نمیدم فکرم ادامه پیدا کنه ولی جلوی اشکامو دیگه نمی تونم بگیرم...
و این قصه هر روز تکرار میشه ...
و تو ...
خیلی دور تر از من داری لبخند میزنی به زندگی جدیدت...
وقتی واسه ثابت کردن دروغامون ، واسه از بین نرفتن رابطه هامون
وقتی واسه از دست ندادن یه دوست خوب
دروغ می گیم!!!
قسم می خوریم به تمام چیزایی که تا حالا واسمون مقدس بودن...
.
.
.
تو باشی قبول نمی کنی ببخشی؟!!!