روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

91-30

 یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت!

خانه‌ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت


از پریشان گویی‌ام دیدی پریشان خاطرم

زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت


عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد

تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت!

91-29


با شنیدن هر دروغی سنگی از بنای اعتماد قلبی به کل ادمها کم میشه..!



بعضی دروغها اساسی ترن و تیشه رو میزنن به جایی که نباید بزنن..


91-28

یه آدمایی هستن که دلت رو واسه آدمایی که نیستن تنگ میکنن...