روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

91-30

 یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت!

خانه‌ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت


از پریشان گویی‌ام دیدی پریشان خاطرم

زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت


عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد

تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت!

نظرات 3 + ارسال نظر
بابک دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ب.ظ

با صدای بسطامی شنیدن این تصنیف معرکه است

آقای پدر ... پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ق.ظ

آجی اینجا بو خاک گرفته ... نمیخوای آپ کنی ؟

مهتاب یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ب.ظ

اووووووه ...کی میره این همه راهو :D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد