روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

وقتی تمام فکرت پر از تنهایی های روزمره است و هیچی خوشحالت نمی کنه....

اینجا را دوست ندارم(محل کار جدیدمو) 

 

اونجا هم که بودم حضور خاطراتت دیونه ام می کرد ...

 

 ......

هیچ کدوم قابل تحمل نیست...  

چیه لعنتی؟!! 

دلت تنگ شده؟ !!!

دست از سرم بردار... 

بذار بتونم فراموش کنم 

می تونستی زنگ نزنی !مگه نه؟

ولی زدی... 

 

 

 

بذار برم و رفتنتو فراموش کنم...

تو رفتی  

ولی هنوز یه چیزایی هست 

یه درد سنگین توی این حجم استخوانی قفسه ی سینه ام ...

  

کلی خاطره ...

 

پلاکی که حتی حاضر نیستم شکسته اشو از روی قلبم جدا کنم.... 

و 

یه دنیا بی اعتمادی و حسرت...

حق با شماست

من هیچ گاه پس از مرگم

جرات نکرده‌ام که در آیینه بنگرم

و آن قدر مرده ام

که هیچ چیز، مرگ مرا دیگر

 ثابت نمی کند! 

                                                  فروغ فرخزاد