روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

وقتی باید حتی واسه محبت کردن روی دلت یه سرپوش بذاری 

نذاری زیادتر از یه حدی بشه 

 

وقتی نمی خواهی وابسته بشی  

وقتی نمی خواهی وابسته بشه 

جایی خوندم نوشته بود 

اول خودتو پیدا کن 

بعد نیمه گمشده اتو  

اونوقت آرامش را به دست میاری 

من فکر کنم هنوز خودمم پیدا نکردم 

نیمه گمشده دیگه پیشکش 

وقتی هنوز نمیتونم یه هفته خودمو خوشحال نگه دارم 

وقتی گاهی حتی خودمم نمیدونم چی خوشحالم می کنه 

یا شایدم میدونم ولی مثل همیشه باهاش می جنگم و ازش فرار می کنم  

 

دلم که میگیره ٬ اینقد کلافه و سر درگم میشم که از خودمم بدم میاد 

نگاه می کنم به دور و برم حتی یه نفرم نیست 

میون این ازدحام گم شدم و انگار میون آدمهایی قدم می زنم که همزبونم نیستن 

انگار توی یه کشور غریبه ام که نه اونا از حرفای من سر در میارن نه من از نگاه و حرفای اونا... 

 

میرم یه گوشه دنج پیدا کنم که یه ذره با خودم خلوت کنم ولی خوب اینجا ایران چند لحظه تنها نشستن توی یه محیط اروم واسه یه خانم؟! اصلاْ مگه ممکنه ...

بلند میشی و ترجیح میدی به راحت ادامه بدی که از حرفا و نگاهها در امان باشی 

که نه ببینی و نه بشنوی 

که اخماتو تو هم بکشی و به سوالهای مسخره برای شروع حرفا جواب سر بالا بدی و فقط بری! 

بری و بازم  

بمونن حرفایی که حتی فرصت گفتنش به خودتم پیش نمیاد...

پایان تلخ یا تلخی بی پایان؟!

واقعا درسته که میگن یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه؟  

 

خوب چرا هیشکی فکر نمی کنه اونایی که راه دوم را انتخاب کردن میون اون تلخی بی پایان دنبال چی بودن که قبولش کردن؟  

 

اصلا چرا باید حتما به آخر هر چیزی فکر کرد؟  

 

وقتی خودش قراره یه روزی بیاد؟!  

وقتی حتی ی هم صحبت نداری میون این همه آدم....


ــــــــــــــــــ


آخه به کی بگم ؟

خدا جون امتحانت سخته

خیلی هم سخته ....


شونه هام تحمل این بار و نداره

خدا جونم


چندین بار خودم را به گناهانی که هرگز مرتکب نشده‌ام


متهم کردم


فقط به خاطر اینکه٬ دیگری در حضور من احساس راحتی کند...


                                                                           جبران خلیل جبران