سرگرم گوشیم بودم ولی با شیرین زبونی هاش دل مامانشو آب میکرد ٬ اونم چند لحظه یه بار خم می شد و لباشو می بوسید
بالاخره سرم و أوردم بالا و آروم با انگشتم گونه نرمشو نوازش کردم سرشو که به طرف من برگردوند ...
دلم هری ریخت پایین
یه دختر ملوس که ....
عقب مونده ذهنی بود
با اون چشمای معصومش که به خاطر مشکلش٬ حالت طبیعی نداشت و یه لبخند قشنگ و دوست داشتنی نگام کرد
تا آخر مسیر هر وقت اروم لپشو نوازش میکردم همون لبخند تکرار می شد با معصومیت قشنگی که دلتو می سوزند...
به ادم یه حسی میده
اوهوم
یه حس خاصی که گفتنش واقعا سخته...