امروز دقیقا حس یه آدم معتادی که داره ترک می کنه را حس کردم !
وقتی می خواد که ترک کنه
می تونه استعمال کنه (نمیدونم اصطلاح درستش چیه) ولی با خودش کلنجار میره٬
خودشو سر گرم می کنه٬
چیزایی که فکرشو زنده می کنن دور می کنه
اولش خیلی سخته !
یه جور بی تابی ...
سر در گمی ...
حس های بد ...
ولی اینجاست که باید حواستو گول بزنی !
سرشو گرم کنی !
حس های بد کم کم دور میشن...
حداقل دیگه اون بی تابی های عذاب آور از حست دور شده!
همین :)
درد دارد
خیلی درد
فریاد
جیغ
صدا
ندا
هیچ فایده ندارد
هیچ
خیلی برام عجیبه که خیلی وقتا احساسم با احساس تو یه جوره.از دیشب تاحالا دارم با خودم می جنگم که نرم سراغ کاری که در عین حال که عذاب آوره بهش عادت دارم...
آره مریم جان حس ها نزدیکه
ولی امیدوارم دنبال آن کاری که الان به فکر من رسید نخواهی بری....
البته منم به خواستگاری رفتن عادت کردم!
ولی الآن یه چند ماهیه که نرفتم خواستگاری!
بدنم درد میکنه :دی
یعنی کلن معیار سنجش تو واسه همه چیز خواستگاریه ! نه؟
پس که اینطور
تو ترکی دیگه
(حیف که از این شکلک ها نداری)
یعنی چی ترکم؟!!!!!!!!!!!!!!
:-)
بابک جان جدیدآ خیلی کامنت های مفصلی میذاری ها
شرمنده امون می کنی !!!
اوه اوه اوه .
چه دل پری ؟
همه آدما دروغ میگن ! مطمن هستی همشون یه جورن .
بلاگ بسیار زیبایی داری مخصوصا قالبش .
اون شیشه رو که دیدم یاد ترشی افتادم . (:
روزگار خوش .