روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

7-90

این روزها زندگی را آروم و بی دغدغه می گذرونم

به دور و برم که نگاه می کنم می بینم دوستام با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنن که هر چی من بخوام بگم ناشکریه...


همه چی روبراهه، شاید ایده ال نیست ولی این ارامشو با هیچی عوض نمی کنم


فقط یه چیزی هست که نمیذاره خیلی راحت باشم اونم دغدغه های دوستامه که امیدوارم هرچه زودتر حل بشه:)

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:12 ب.ظ

بهار...
حالم خیلی بده

برگشتی مریم جان. زیارتت قبول
چرا بد عزیزم .خدا نکنه . چی شده؟:(

بابک سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ

کدوم دغدغه کدوم دوستات؟

شما که بابک جان برو دنبال شیرینی صداشم در نیار!


هستن دوستایی همین دور و برا که...

دکتر خودم سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ب.ظ

بعد دعا کن :/ خیلی اوضاع تخیلی شده :/

تخیلی؟!!!یعنی چی؟
ااااا ! (با کسره) خیلی وقت بود نگفته بودی بعد

مریم پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ http://shomaleman.blogfa.com

سلام بهارم
بیا به آدرسی که گذاشتم

:)

دکتر خودم شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ

اوضاع تخیلی یعنی اینکه به خاطر نیفتادن مجبوری درس بخونی (: زن و زندگیت رو هوا باشن، تازه حوصله هم نداشته باشی، تو همین گیر و ویری از چپ و راست بهت فشار بیاد، بعد همه هم بفهمن که تو کدوم جناح سیاسی قرار داری و بخوان هدایتت کنن (:
نخیلی تخیلیه دیگه (:

من نفهمیدم اینایی که گفتی ارتباطش با این پست چیه
ولی من که فکر نکنم تو قابل ارشاد شدن باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد