روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

18-90

هر دم از این باغ بری می رسد

صبح شنبه  را که با خبر فوت نامزد دوست قدیمی ام و ناراحتی و حال خراب دوستم شروع شد اومدم یه پست بذارم که گفتم نه . بهتره ننویسم. با اینکه خیلی خیلی حالم بد شد از شنیدن این خبر... 

و این چند روزم که خبرای بهتری دور و برم نشنیدم . تا اینکه صبح قبل از رسیدن به سر کار دوباره با شنیدن صدای پر بغض ستاره که گریه میکرد و از اتفاق وحشتناکی که براش افتاده حرف میزد....

نمیدونم آدما دارن به کجا میرن.. چیو میخان ثابت کنن. . . مردونگی بازی کردن با احساسات آدمای دیگه است... دروغه؟ خیانته؟ آخه چطوری اسم خودتونو میذارید آدم... 

دیگه واقعا نمیدونم روی چی میشه حساب کرد. چیو میشه باور کرد. کیو میشه باور کرد...

نظرات 2 + ارسال نظر
بابک پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ب.ظ

ها؟ چی شده؟!

دکتر خودم سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ

من الان احساس نامرد بودن دارم :(

دکتر مگه چیکار کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد