روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

تو فکر حسای خوبم

کسی میدونم چه جوری و کجا باید پیداشون کنم؟!

به قول یه بنده خدایی می گفت تو اگه از چیزی یا کسی خوشت نیاد نمی تونی نشون ندی!  

 

ــــــــــــــــــــ 

میدونم که این یه نقطه ضعفه! و به قول خیلیا تنها نقطه ضعفم ( فکر کن یعنی من همه ی همه ام نقطه قوته!!! فقط این یه نقطه ضعفو دارم!!! ) 

ــــــــــــــــــــ 

 

حالا واقعا نمیتونم این جو و آدماشو تحمل کنم و فکر کنم با تمام تلاشم بازم نتونم احساسمو پنهان کنم

خیلی ساده

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

صبح موقع اومدن سر کار باز هم متاسفانه چشمم به جمال نورانی همکار دلبندم منور شد! 

 ایشان فرمودند که بهتر  است برای دیر نرسیدن با تاکسی برویم من هم قبول نمودم!   

بعد از پیاده شدن از تاکسی ایشان مثل همیشه بدون توجه به حضور به بنده با گامهای بلند از من جدا شده و راهی پل شدند! 

 من هم در پی ایشان البته با عجله و نه با آن گامهای بلند می رفتم .چند لحظه ای نرفته بودیم که ایشان برگشته و رو به من فرموندن ساعت ۸!!! و بعد دوباره به راهشان ادامه دادند

من هم در پی ایشان بودم  و البته با فاصله زیاد!

 بعد از عبور از پل ایشان را دیدم که آن طرف میدان در یک تاکسی سمند نشسته اند!!من هم بی توجه به دیدن ایشان سوار اولین تاکسی کنار میدان شدم و از قضا به سرعت ۴ نفر دیگر هم سوار شدند!! و همکار عزیز تر از جانم برای ندیدن این صحنه رویشان را به پیاده رو نموده و انگار اصلا تاکسی اینجانب رادر حال عبور  ندیدند!!!  

 

بعد از پیاده شدن از تاکسی هم بدون وقفه و حتی اندکی تامل!راهی خیابان اصلی محل کارم گردیدم !!

نتیجه اینکه ایشان ۵ دقیقه بعد از من ( و البته در نهایت عصبانیت) رسیدند! 

من هم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده گفتم:  

چرا اینقدر دیر رسیدی؟! مگه از من جلوتر نبودی؟!!!  

ایشان هم بدون هیچ جوابی و در حال انفجار البته از کنارم گذشت!!

 

 

خوب راستش یه کم الان عذاب وجدان دارم ولی بیشتر از اون اینه که دلم خنک شد تونستم با این عزیز دلبند یکبار مثل خودش رفتار کنم!