روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

روزنه

دلم فریاد می خواهد،ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فریادهایی که هر روز قورتشون میدیم...

به یک مکان امن و آرام٬ خالی از نگاه و صدا و عبور آدمها برای فریااااااااااااااااااااااااد زدن نیازمندیم...

پیشی

دلم واسه بچه گربه وسط اتوبان سوخت 

یعنی چند تا ماشین دیگه از روش رد میشن تا بالاخره یکی از اونجا برش داره...

تا خدا

 

"به حباب نگرانِ لبِ یک رود قسم

و به کوتاهیِ آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند
به تنِ لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

غم که از راه رسید،
در این سینه بر او باز مکن

تا خدا یک رگ گردن باقیست

تا خدا هست به غم وعده این خانه مده..."


گاهی ... دلتنگی...

گاهی ...

یاد خاطره ای...


شاید این تو نیستی

شاید اینکه دیگه نمیشه اون حسو تجربه کرد باشه !

شاید از هدر شدن یه حسی باشه که نفهمیدیش...

که نگفته موند


روزهایی که بی تو و با یاد تو گذشت....




مگه با حالا چه فرقی داره ؟

شاید فقط  امیدو کم داره...

یادته که ...

اونجا هم تو نبودی...