-
ترس
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 12:31
خوب که دقت کنی پشت تمام انکارهایش می توانی صدایی را بشنوی که فریاد می زند... باور کن می ترسد بگوید و همیشه همین ترس انبار ناگفته ها را پرتر و پرتر کرده همین ترس لعنتی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 08:14
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"...، یک کم کنجکاوی پشت "هیمنطوری پرسیدم"....، قدری احساسات پشت "به من چه اصلن"....، مقداری خرد پشت "من از کجا بدونم.... و اندکی درد پشت "اشکال نداره" هست .....
-
تولد
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 12:05
صبح که توی تاکسی می اومدم٬ رادیو اعلام کرد که ۲۴۰ روز از سال میگذره خیلی باحاله ها امروز ۲۴ آبانه و ۲۴۰ روز از سال می گذره امروز تولد منه ۲۴ آبان از دیروز چند تا از دوستای خوبم که دیگه اینجا نیستن واسم کادو فرستادن اس ام اس دادن و تبریک گفتن بودن دوستای خوبی که به یادتن کلی انرژی مثبت میاره
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آبانماه سال 1389 21:59
روزهای طولانی ِ طولانی
-
۸
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 19:10
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 18:46
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 13:41
یعنی می رسه روزی که تکلیف خودمو روشن کن ؟!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 16:01
وقتی باید حتی واسه محبت کردن روی دلت یه سرپوش بذاری نذاری زیادتر از یه حدی بشه وقتی نمی خواهی وابسته بشی وقتی نمی خواهی وابسته بشه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 10:31
جایی خوندم نوشته بود اول خودتو پیدا کن بعد نیمه گمشده اتو اونوقت آرامش را به دست میاری من فکر کنم هنوز خودمم پیدا نکردم نیمه گمشده دیگه پیشکش وقتی هنوز نمیتونم یه هفته خودمو خوشحال نگه دارم وقتی گاهی حتی خودمم نمیدونم چی خوشحالم می کنه یا شایدم میدونم ولی مثل همیشه باهاش می جنگم و ازش فرار می کنم دلم که میگیره ٬ اینقد...
-
پایان تلخ یا تلخی بی پایان؟!
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 15:28
واقعا درسته که میگن یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه؟ خوب چرا هیشکی فکر نمی کنه اونایی که راه دوم را انتخاب کردن میون اون تلخی بی پایان دنبال چی بودن که قبولش کردن؟ اصلا چرا باید حتما به آخر هر چیزی فکر کرد؟ وقتی خودش قراره یه روزی بیاد؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آبانماه سال 1389 20:35
وقتی حتی ی هم صحبت نداری میون این همه آدم.... ــــــــــــــــــ آخه به کی بگم ؟ خدا جون امتحانت سخته خیلی هم سخته .... شونه هام تحمل این بار و نداره خدا جونم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آبانماه سال 1389 17:01
چندین بار خودم را به گناهانی که هرگز مرتکب نشدهام متهم کردم فقط به خاطر اینکه٬ دیگری در حضور من احساس راحتی کند... جبران خلیل جبران
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آبانماه سال 1389 16:55
مانده ام بر سر دو راهی ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آبانماه سال 1389 16:39
-
خدایا...
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 21:00
خدا جونم قربونت برم میشه چند دقیقه بیام تو بغلت اجازه میدی؟ دلم میخاد بیام تو بغلت سرمو بذارم رو شونه اتو گریه کنم تو هم آروم دستاتو بکشی روی موهامو آرومم کنی خدا جون میشه چند دقیقه فقط چند دقیقه ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 12:26
وقتی یه اتفاق خوب می افته حتی یه دونه کوچولو پشت سرش کلی موج مثبت میاد اتفاقای خوب می افته دوستای خوبت که ازشون بی خبر بودی پیداشون میشه خبرای خوب حست خوب نمیخام خرابش کنم با ترس از نشدن٬ خراب شدن یا اتفاق نیفتادن حالا فکر نکنید یه اتفاق خیلی مهم افتاده ها من سعی کنم بزرگش نشونش بدم تا دنیا روشنتر بشه:)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 09:43
حقیقت انسان آنچه اظهار می کند نیست بلکه حقیقت نهفته درآن چیزی است که از اظهار آن ناتوان است اگر خواستی کسی را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش بسپار ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آبانماه سال 1389 21:59
صبح شنبه میاد و می بینم هیج انرژی نیست و هیچ اشتیاقی ... فکر می کنم چی قبلا بود که مشتاقم می کرد به شروع یه هفته جدید واقعا گفتنش هم آزار دهنده است ولی واقعیت اینه: فقط حضور تو ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آبانماه سال 1389 17:58
از بس شنیدم و سعی کردم وانمود کنم راست میگن از بس دیدم و وانمود کردم اونی نیست که نشون میدن از بس کنار هر حرفی یه لبخند احمقانه تحویل دادم که آره حق با توئه از بس تو غم های بقیه کنارشون بودم و توی شادی ها٬ دلم پا به پام نیومد تا بتونم لبخند بزنم از بس هر روز صبحو با یه امید شروع کردم و هر هفته را و آخر اون روز و هفته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آبانماه سال 1389 17:40
هیشکی اندازه من نمی تونه به این خوبی تظاهر کنه که دروغای یه دروغگو راسته !!! خودمو گول میزنم یا اونو ... نمیدونم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبانماه سال 1389 20:24
بدیش اینه که معمولا کسی که تو از تنهایی درش میاری کسی نیست که تو رو از تنهایی دربیاره
-
۲۵
جمعه 7 آبانماه سال 1389 17:01
به نظرت صمیمیت بغض میاره ؟! یا من تازگی اینجوری شدم ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 14:16
همیشه هستند خیابانها و کوچه هایی که رد شدن از کنارشان ترسی در دلت می اندازد شاید . . . دوباره . . . اینجا . . . می ترسی ولی چشمانت ناخودآگاه می دود به این سو و آن سوی کوچه و تو می ترسی . . .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 20:47
رویای با تو بودن را نمی توان گفت حتی نمی توان سرود با تو بودن قصه ی شیرینی است به وسعت “ تلخی تنهایی “
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 12:40
بعد از یه هفته استرس مدام و بی خوابی و کار هیچی اندازه یه دل سیر گریه نمی چسبه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 20:02
دلم واسه یه هوای پاییزی ناز و سرد تنگ شده واسه خش خش برگایی که با دقت زیر پام له میکنم تا از قلم نیفتن و شاخه های بلندی که پر شده از برگای قرمز و زرد یه هوای مه گرفته و سرد دستاتو توی جیب کاپشنت فرو کنی و شونه هاتو بدی بالا و لباتو تا توی یقه بسته کاپشن پایین بیاری و هوای سرد تمام راه نفست و پر کنه بهش میگن هوای دو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 10:53
خیلی خسته ام برای زندگی کردن دیگه رمقی نمونده واقعاْ زندگی کردن شده یه عذاب خدایا واقعا خسته شدم ولی انگار تو هنوزم رمق داری برای اینکه بشینی و ناله بنده هاتو ببینی خدا جونم تصمیمتو بگیر یا این زندگی را تموم کن یا این ... ــــــــــــــــــــ کسالت آور شاید مثبت ترین اسمیه که میشه روی این روزهای مزخرف گذاشت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آبانماه سال 1389 19:27
یاد گرفته ام به نماندن ها عادت کنم...
-
۳۲
شنبه 1 آبانماه سال 1389 12:19
پاییز خیلی وقته شروع شده و امروز اول آبانه ماه تولد من... خاطره های خیلی جالبی از این ماه ندارم ولی این دو ماه آخر پاییز٬ روزهای رنگارنگی داره که خیلی خیلی دوسشون دارم! هر چند توی چند روز گذشته به خاطر حجم کاری زیادم اصلا نتونستم استراحت کنم و سر درد خیلی بدی دارم ولی میدونم که روزای روشنی در پیشه روزایی که کم کم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مهرماه سال 1389 19:55